کد مطلب:225653 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:206

شفای نابینا
نام شفا یافته: اكبر عابدینی، فرزند قدرت الله

سن: 12 ساله (هنگام شفا گرفتن)

محل سكونت: زنجان

تاریخ شفا: شب شهادت امام رضا علیه السلام، مسجد گوهرشاد، برابر با 29 صفر سال 1369 شمسی اكبر از سن 6 ماهگی به دلیل نامعلومی، هر دو چشم خود را از دست داده، و كور شده بود. سال ها دارو و درمان برای او بی نتیجه ماند. پزشكان تهرانی همگی بر این عقیده بودند. كه، اكبر باید به خارج از كشور اعزام شود. اما این امر هم با توجه به فقر مالی حاكم بر خانواده ی آنها، غیر ممكن بود.

اكبر، تا پنجم ابتدایی در مدرسه ی نابینایان درس خواند. او كم كم با دنیای تاریك انس گرفته و بزرگ می شد. پدرش از عاشقان و محبان اهل بیت علیهم السلام بود. او همیشه در جلسات مذهبی شركت می كرد، و اكبر را هم با خود می برد. این جلسات تأثیر زیادی بر روی اكبر گذاشت، و به تناسب افزایش سن، بر میزان عشق و ارادت او به ائمه ی اطهار علیهم السلام روز به روز افزوده می شد؛ تا اینكه، مداحی را در همین جلسات آموخت، و شروع به



[ صفحه 89]



مداحی در جلسات نمود. صدای كودكانه اش، سوز و گداز خاصی داشت. در اكثر جلسات سطح شهر از او دعوت به عمل می آوردند، تا مداحی كند.

شهریور سال 1369 بود كه، مكتب خیرالنسا در تبریز از او دعوت به عمل آورد، تا همراه آنها به مشهد برود. اكبر نیز با همراهی پدرش دعوت آنها را پذیرفت. هیأت مذكور، در تاریخ 21 / 6 / 69 به همراه دویست و سی نفر از عاشقان اهل بیت علیهم السلام جهت عزاداری ده روز آخر ماه صفر به مشهد مقدس مشرف شدند، و در هتل شایان خیابان طبرسی اقامت گزیدند.

با توجه به خوابی كه تعدادی از خواهران هیأت دیده بودند، و محبوبیتی كه این مداح كوچك داشت، همه برای شفای او دعا كرده و توسلاتی انجام می دادند. هشت شب از اقامت و عزاداری این هیأت گذشت، تا اینكه، در شب آخر، خانمی نقابدار و ناشناس، ساعت 5:30 عصر به محل هتل شایان آمد، و به مداح هیأت آقای پورمحمدی سفارش كرد كه، شب آخر، اكبر را به پنجره فولاد دخیل كنند. سپس با گفتن این نكته، از آنجا دور شد.

ماجرای عجیبی بود! به هر حال، اكبر را در عصر آخرین روز اقامت، به حرم مطهر بردند، و او را به پنجره ی فولاد دخیل بستند. اعضای هیأت هم طبق برنامه ی روزهای قبل، در صحن مبارك مسجد گوهرشاد به عزاداری مشغول شدند.

شور و حال عجیبی جمعیت را فرا گرفته بود! اعضای هیأت پس از ساعتی عزاداری، از آقای پورمحمدی خواستند كه اكبر را از پشت پنجره ی فولاد به داخل هیأت بیاورد. او به پنجره ی فولاد مراجعه كرد، و اكبر را با خودش به صحن مسجد گوهرشاد آورد. با آمدن اكبر، غوغایی در بین جمعیت ایجاد شد! اشك از دیدگان همه سرازیر بود! در این بین، سید جلیل القدر ترك زبان و ناشناسی وارد هیأت شد، و با لهجه ی تركی خطاب به مداح هیأت گفت: «پور محمدی! بخوان، تا دیگران سینه بزنند.» مجلس تمام شده بود، اما پورمحمدی بار دیگر شروع كرد.او می خواند، و همه سینه می زدند. پس از او، اكبر شروع به خواندن كرد. سوز صدای او، ضجه و ناله ی جمعیت را بلندتر كرد! وقتی



[ صفحه 90]



اكبر كمی خواند، چهره اش متغیر شد! خواندن را رها كرد، به كناری رفت و گفت: «بگذارید به حال خودم باشم.» در این موقع، آن سید ناشناس، در حالی كه رنگ صورتش دگرگون شده بود، دوباره با صدای بلند به پورمحمدی گفت: «سوره ی مباركه ی حمد را با صلوات بخوان، و بگو همه جمعیت - با تأكید - بخوانند!» اما پورمحمدی توجهی نكرد، و مداحی را ادامه داد. آن آقا بار دیگر خطاب به او گفت: «بخوان، و بگو جمعیت نیز همراه تو بخوانند!» پورمحمدی بی اختیار شروع به خواندن سوره ی حمد كرد. تمامی جمعیت حضار در صحن مسجد گوهرشاد، یكپارچه حمد و صلوات را بلند خواندند. ناگهان! اكبر از وسط جمعیت به طرف حوض رفت، و شروع به وضو گرفتن كرد. نگاه جمعیت به دنبال اكبر بود. آن سید جلیل القدر در حالی كه رو به مرقد حضرت ایستاده بود، اعلام كرد: «چشمان اكبر بینا شد.» فریاد یا حسین! یا زهرا! یا رضای غریب! بود كه، از میان جمعیت بلند شد. همه به طرف اكبر دویدند، و او را بینا یافتند. آنها لباس های او را به جهت تبرك پاره پاره كردند. اشك شوق از دیدگان همه جاری بود! اكبر در حالی كه برای اولین بار در زندگی اش، روشنایی چشمانش را از امام مهربان خود دریافت كرده بود، اشك می ریخت! جمعیت او را بر دوش خود گذاشتند، و سر و رویش را غرق در بوسه كردند. در همین اثنا، ناگاه! همه به یاد آن سید جلیل القدر ناشناس افتادند. نگاه ها به عقب برگشت، اما هرگز كسی او را دیگر بار نیافت. [1] .



چون نگینی می درخشد، در جانان رضا

در حریم طوس پنهان، جسم تابان رضا



زائران را، چشم و دل روشن كند

دیدن آن بارگاه نورباران رضا



بی پناهان را پناه و دردمندان را شفا

آستانش قبله ی حاجات یاران رضا





[ صفحه 91]





روضه اش خلوترین در پیشگاه مؤمنین

بر حریمش قدسیان مشعوف سامان رضا [2] .




[1] كرامات رضوي، انتشارات تابان، چاپ اول، ص 55.

[2] داروگر.